یک گوشه خلوت
توی صحن انقلاب
که نگاهم بیفتد هی، به گنبد و بارگاهتان آقــــــــا؛
شب جمعهـ بود؛
و فقط
حَریـــــم حَرمِـــتان
خلوت
و چشمانم؛
...زیارت جامعه کبیره میـ خواندم
که یکباره بهت تمام را برد ...!
نوشته بود:
" وَ بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ "
و بکم ینزّل الغیث... و بکم ینزّل الغیث...!
کلماتی که از صبح زمزمه می شد در درونم!
.
.
.
باران گرفته بود
در دِلَمـ
فهمیدم
دلم برای شما تنگ شده است
یابن الحسن
...
- ۷ نظر
- ۱۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۴:۱۸