چشمانت را ببند ای شهید!
مبادا این روزها را در مقابل مادرم زهرا شهادت دهی...
مادرم! ببخش که با هر تیری که به قلب فرزندت می زنیم
یاد سیلی را روی گونه ات زنده می کنیم...
- ۹ نظر
- ۲۵ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۰۱
چشمانت را ببند ای شهید!
مبادا این روزها را در مقابل مادرم زهرا شهادت دهی...
مادرم! ببخش که با هر تیری که به قلب فرزندت می زنیم
یاد سیلی را روی گونه ات زنده می کنیم...
هــمـانـطـورکــه خــوردن شــراب حــرام
اســت ،
خــوردن غــصـه هــم حـــرام
اســت
و خـــوردن هـیـچ چــیـز مــثـل خــوردن
غــصـه
حــرام نــیـسـت
اگـر مــا فـهـمیدیــم کــه جـهان دار عــالم اوســت . . .
دیــگـر چـه غصــه ای بــایـد بخـــوریـم ؟
. . "دکتر الهی قمشه ای"
هــرکجا حدیثی، آیه ای، دعایی به دلت خـورد،
بــایســت؛
مبـــادا یک وقــت بگـــذاری و بـــروی،
صبــــــر کـــن؛
"رزقِ معنـــوی" خیلی مخفــی تــر از رزقِ مــادی است؛
یــک نفــــر از دری، دیـواری
میگویـــد و در حقیقت
خـــداســت
کــه بــا زبــان دیــگران با
شــما حــرف می زنـــد ...
حاج اسماعیل دولابی
نمی دانی چه مستی است
اگر این " مـاه " با لبخندِ تـو تمـام شود!
دیشب از ستاره ها شنیدم که می آیی ..
دیشب ستاره ها به بازگشتت گواهی
داده اند!
آخر می دانی؛ این روزها
دانه به دانـۀ لبخندهایم را
( همان لبخندها که فقط به معجـزۀ تـو ظهور می کند )
ذخیـره می کنم برایِ روز ِ دیدار ..
..
..
قِصِّـۀ شفـا نیست مولا !
کودک ، بی حاجت هم ، چادر ِ مـادر را رها نمیکند!
مبادا در شلوغی ِ دنیا گـم شود ..
تَب کرده جمعه باز ، نبضش
نمی زند !
عجّـِل! طبیب ِناز ، عجّـِل ! طبیب ِناز
..
در سمتِ توأم ..
دلـم باران ، دستم باران
، دهانـم باران ، چشمم باران
روزم را با بندگیِ تـو پاگُشا میکنم .
هر اذانی که میوزد ، پنجره ها باز می شوند ، یادِ تـو کران می کند .
هر اسم که تو را صدا میزنم ، مـاه در دهان هزار تکه می شود .
کاش من همه بودم ، با همه ی دهان ها ، تو را صدا میزدم .
کفش های مـاه را به پا کردم ، دوباره عازمِ تـوأم ..
تا بوی زُلفِ یار درآبادیِ من است ..
هرلب که خنده ای کُند از شادی من است .
..
ای کاش می شد با تو قرآن سر بگیرم
در آسمانی نگاهت پر بگیرم
ای کاش می شد امشب ای قرآن ناطق
دست شما را جای قرآن سر بگیرم
ای کاش می شد لااقل یک بار در خواب
با دست آغوشم تو را در بر بگیرم
ای کاش پایم واشود در خیمه اش تا
یک لقمه نان و عشق از دلبر بگیرم
ای کاش در تقدیر من امشب نویسند
پای تو را یک شب به چشم تر بگیرم
ای کاش می شد تا برای سجده از تو
مهری زخاک تربت مادر بگیرم
تقدیرم ای کاش این شود با تو محرم
ده روز روضه بر تن بی سر بگیرم
من عاشقم خرده ز ای کاشم مگیرید
ای کاش ها را کاش ازاین در بگیرم
به
نــام ِ او مهربان آفریدگارم !
ثانیه
ای اجازه بده تا سکوتت را با " آه " دلم بشکنم ...
سکوت نکن !
سکوت که می کنی؛ انگار از هر دو دنیا جوابم می کنند !!
.
بدنبال ردّی از تو بیرون
میزنم ..
از خودم ، از خانه ، گِردِ شهر پرسه میزنم .
از صدایِ سوتِ ایست و تابلوهایِ خطر بر میگردم
...
دستِ خالی به خانه ، به خودم ، در خودم قدم می زنم ،
از تــو سر در میآورم ...
تو همیشه مرا غافلگیر میکنی محبوبِ من!
.
خـدایا !
بـه ایـن نق زدن هایم حـواسـت هـست؟
وقتـی تـو کمی از مـن دور می شوی آهـم بلنـد می شـود
و بهـانه گیـر می شـوم ! دسـت خـودم نیسـت !
مـن بهـانه هـایم فقـط گـیرِ تـوسـت ..
حـالا چـه اخـم کنـی
چـه لبخـند بـزنی ،
مـن هـر بهـانه ای را وقـف تـو می کنـم ..
اصـلا تـو خـودت بهــانه ای ..
بهـانه ی زنـدگی ِ مـن !
.
قصه ی انسان قصه
یک دل است و یک نردبان !
قصه ی بالا رفتن ،
قصه هزار راه و یک نشانی
قصه ی پله پله تا
خـدا ، قصه ی جستجو ...
قصه ی از هر کجا تا او ، قصه ی انسان
قصه ی پیله است و پروانه ! قصه ی تنیدن و شکافتن
...
قصه ی پرواز !
من اما ، هنوز اول قصهام ، ایستاده روی اولین پله
نشانی گم کرده ، با دو بال ناتمام و یک آسمان
خدایا دستِ دلم را می گیری؟
.
برای سنگ صبورم الهام جان
قلب من دوباره تند
تند می زند
مثل اینکه باز هم خـدا روی قالی دلم ، قدم گذاشته
در میان رشته های نازک دلم نقش یک درخت و یک پرنده کاشته
قلب من چقدر قیمتی است
چون که قالی ظریف و دست باف اوست
این پرنده ای که لای تاروپود آن نشسته است هدهد است
می پرد به سوی قله های قاف دوست ...
.